[ و انس پسر مالک را نزد طلحه و زبیر به بصره فرستاد تا آنان را حدیثى به یاد آرد که از رسول خدا ( ص ) شنیده بود . انس از رساندن پیام سر برتافت و چون بازگشت گفت : « فراموش کردم . » امام فرمود : ] اگر دروغ میگویى خدایت به سپیدى درخشان گرفتار گرداند که عمامه آن نپوشاند [ یعنى بیمارى برص . از آن پس انس را در چهره برص پدید گردید و کس جز با نقاب او را ندید . ] [نهج البلاغه]
دخترک
 
برو

اگه می خوای بری برو از تو دوباره می گذرم

 نگا به گریه هام نکن من از تو بی وفا ترم

 تو اشتباه عمرمی  که دیگه تکرار نمی شی

 این دفعه دیگه برنگرد تو واسه ما یار نمی شی

 نه غم می خوام نه خاطره فقط بزار رها بشم

 تو این غریبی نمی خوام مجنون قصه ها بشم

 از توی قصه هام برو دیگه تو فکر من نباش

 تموم کن این قاعله رو نمک رو زخم من نپاش

 همیشه بی گناه تویــــــــــی همیشه تقصیر منه

 نگاه بی وفای تـــــــــــو همیشه طعنه می زنه

 بازم دارم می بخشـــــــــــــمت این اشتباه آخر

گذشتم از گناه تو شــــــــــــــاید خدا هم بگذره


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 89/5/16:: 1:35 عصر     |     () نظر